مابچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتون هایی که بچه یتیم ها ، قهرمان هایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدم های لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
آن روزها هیچ کدامشان شکم های قلمبه نداشتند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
آن روزها عراقی ها همه یزیدی بودن ؛ امروز70%شیعه
زمان ما همه شیفته خدمت بودن
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما شکلات نداشتیم که بخوریم
نوشابه خوردن جایزه ما بود
دیدن کارتونهای رنگ و رو رفته پلنگ صورتی آرزوی ما بود
ما شلوار جین نمی پوشیدیم
بهترین ماشین دوره ما شورولت ایران بود
تن تن کالای قاچاق بود
ما به جای دوست دختر (پسر ) های گوناگون ، تمبر جمع می کردیم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
فتانه بهترین خواننده دوران ما بود
ما فست فود نمی دانستیم چه شکلی است
عاشق سنگام بودیم و شعله
سوپراستار ما جمشیدآریا بود و افسانه بایگان
بهترین کلاس کنکور"دانشجو"بود بهترین کلاس زبان شکوه
ما خیلی قانع بودیم به خدا
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش زبان
زن ها توی فیلم های تلویزیون ما، توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابه ای علوم ما زنها هم باحجاب بودند.
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان، ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند.
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم، موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم.
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را ، بابایمان بردارند.
ما خودمان خودمان را شناختیم.
بدنمان را، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم.
هیچکس یادمان نداد.
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که خوشی هایش را توی «پلاژ»ها ، "کاباره" ها و سینماهای «لاله زار» کرده بودند
و نسلی که دارد با «فارسی وان» ، "من و تو" و «ایکس باکس» و "فیس بوک" بزرگ می شود.
و جالب که هیچ کدامشان ما را نمی شناسند و نمی فهمند !
منبع : اینترنت